عروسی :)

ساخت وبلاگ


نهم فروردین عروسی هم اتاقیِ سابق و یکی از صیمیمی ترین دوست هام بود، بهبهان

اتفاقا عروسی دوست امین هم بود، زاهدان

خانواده گفتن برو ولی درکماااال تعجب امین گفت نه!

اول شبیه یه شوخی بود اما کم کم جدی شد و من هم سعی کردم درک کنم دیگه مجرد و وِل نیستم و گفتم باشه! (البته چون اولییین باری بود که امین با تصمیمم مخالفت میکرد، ترجیح دادم زیاد اصرار نکنم و خانومانه رفتار کنم مثلا :)) ). هرچی هم بهش اصرار کردم برو عروسی دوستت تا بدین وسیله خودمم برم عروسی قبول نکرد :/

ناگفته نماند هنوووووز حسرتش تو دلم هست چون تنها دوستی بود که ممکن بود عروسیش دعوت شم (تعدد دوست تااین حد!!)



البته جور شد و همون تاریخ مشهد بودیم و خیییلی هم خوش گذشت خداروشکر

قبل از سفر از امین پرسیدم چرا گفتی نه. گفت واقعا اولش شوخی بود و اگه اصرارتو میدونستم مخالفت نمیکردم، اما دلم نمیخواست توی ی راهی که خیر نیست بری (به خاطر سبک عروسی)...

دیدم چقد دیدش ظریفه و حواسش هست!

با شناختی که از خودم دارم مطمئنم میرفتم پشیمون میشدم و عذاب وجدانم قلمبه میزد بیرون (من هم وجدانم رابطه خیلی مستقیمی با اعصابم داره) :/

و اینکه تو دلم بمونه خیلی دردش کمتره...


بدین وسیله از همسر سپاس گذاری میکنیم که حواسش به اون دنیامونم بود :)

به قول حاجی کیخا، اگه همسر میخواید، دعا کنید خدا یدونه ازینا نصیبتون کنه ;)



* مامانم همیشه میگه هیچ وقت از دو چیز تو جمع تعریف نکنید: یکی از اخلاق شوهرتون و دیگری از شب ادراری نداشتن بچتون، چون ضایع میشید بدجوووور.


** اما من مجدد این ریسک رو کردم و حالا میریم که بزنیم به تیپ و تاپ هم :)))))))))))

غروب جمعه -__-...
ما را در سایت غروب جمعه -__- دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 72mohandes5 بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1396 ساعت: 7:23